یادداشت پویان عسگری درباره «تابستان داغ» ابراهیم ایرجزاد
آخرين باري كه از يك فيلم ايراني در حد انزجار بدم آمد و فراتر از نفرت، متوجه دلايل «استتيك» جهان بيجهت «فريك» و غيرمنطقي، و الكي حق به جانباش نشدم مربوط به جشنواره فجر سال 93 و فيلم سوپر احمقانه «مرگ ماهي» روحالله حجازي بود. حالا و بعد از دو سال فاجعه ديگري از راه رسيده با اطوارها و ادعاهاي تازه اما از درون تهي و فاقد مغز و احساس. «تابستان داغ» ابراهيم ايرجزاد كه با كلي هياهو و ادعا پا به جشنواره گذاشته، فيلم نفرتانگيزي است.
7فاز:
مرگ بر ملودرام «اجتماعي»
آخرين باري كه از يك فيلم ايراني در حد انزجار بدم آمد و فراتر از نفرت، متوجه دلايل «استتيك» جهان بيجهت «فريك» و غيرمنطقي، و الكي حق به جانباش نشدم مربوط به جشنواره فجر سال 93 و فيلم سوپر احمقانه «مرگ ماهي» روحالله حجازي بود. حالا و بعد از سه سال فاجعه ديگري از راه رسيده با اطوارها و ادعاهاي تازه اما از درون تهي و فاقد مغز و احساس. «تابستان داغ» ابراهيم ايرجزاد كه با كلي هياهو و ادعا پا به جشنواره گذشته گذاشته، فيلم نفرتانگيزي است. فراتر از فيلم بد يا اجراي اشتباه و فيلمنامه بيمنطق، فيلمساز دست به عمل غير اخلاقياي ميزند بدون آنكه دليل و منطق و ضرورتش را در «نا داستان»ش به وجود آورد؛ كشتن يك بچه به كثيفترين شكل ممكن و بهرهبرداري مثلا هنري و سينمايي از هول و ولايي كه اين حادثه رنجآور برميانگيزد. در تاريخ سينما هم اگر بگرديد به فيلمهاي معدودي بر خواهيد خورد كه از روي اشتياق و ولع غير انساني، طفلي را به سبب داستاني كه وجود ندارد قرباني كنند. يكي از آخرين نمونههاي موفق «در بروژ» مارتين مكدانا بود كه پيرو اتفاق تراژيكش، شخصيت كالين فارل را واجد عذاب وجدان و اندوهي ابدي ميكرد و كار را به جايي ميرساند كه او در طول فيلم، تقاص و تاوان كارش را به بدترين شكل ممكن پس ميداد. اما در «تابستان داغ» هيچ چيز سر جاي خودش نيست. زمانبندي داستان غلط اندر غلط است. 50 دقيقه مقدمه و زمينهچيني آن هم براي فيلمي كه تنها 80 دقيقه زمان دارد و وقوع فاجعه در لحظهاي كه تماشاگر هيچ قلاب احساسياي با فيلم و شخصيتها نياويخته، تنها سبب آزار بيدليل تماشاگر و مكدر كردن احساسش ميشود. نه كسي را در اين جهان بيش از حد «فريك» ميشناسيم و نه انساني وجود دارد كه از پي غم و اندوه و رنجش، ما هم تحت تاثير قرار بگيريم. فيلمنامه فيلم به قراردادهاي ابتدايي فيلمنامه نويسي هم پايبند نيست و علاوه بر طراحي فاجعه درام از مشكل وحشتناك «بيمنطق» بودن هم رنج ميبرد. «تابستان داغ» دومين فيلم اين سالها بعد از «ملبورن» نيما جاويدي است كه به لحاظ «منطقي» دراماش نميتواند ادامه پيدا كند و به همين خاطر متوسل به تصادفهاي همزمان چندباره ميشود. در صحنهاي كه فاجعه حادث ميشود، فيلمنامهنويس به شكلي ابزورد كه مناسب كمدي است و نه يك فيلم درام، خيلي «اتفاقي» همه شخصيتها را پي نخود سياه ميفرستد تا دو بچه در خانه تنها بمانند و تراژدي روي دهد. «تابستان داغ» نسبت به فيلمهاي مشابهاش كه آنها هم تحت تاثير «جدايي نادر از سيمين» اصغر فرهادي بودند هم فيلم بدتري است. حداقل در «ملبورن» بازي پيمان معادي را تماشا ميكرديم و در «شكاف» كيارش اسديزاده با زوج دوستداشتني هانيه توسلي و بابك حميديان دمخور ميشديم. در آن دو فيلم كمي احساسات انساني جريان داشت و آدمها تا اين حد پوشالي و خالي از عاطفه نبودند. ابراهيم ايرجزاد كه در فيلمهاي كوتاهش توانايي خود را به رخ كشيده بود در فيلم اول بلندش حسابي نااميد كننده ظاهر شده. در دوراني كه فيلمسازان جوان، هر كدام «لحن» و «مود» مورد علاقهشان را در فيلمهايي كه ميسازند جاري ميكنند و با گسست از سنت «فيلم اجتماعي» به فيلم «شخصي» ميرسند، ايرجزاد قدم در راه همان سنت پوسيده و زهوار در رفته قديمي گذاشته است. خبري از خلاقيتهاي موجود در فيلمهاي كوتاه ايرجزاد در فيلم بلندش نيست و انگار كه كسي ديگر فيلم را ساخته. يا به عبارت بهتر برآيند و ميانگين «فيلم اجتماعي» سالهاي اخير به ناخودآگاه فيلم نفوذ كرده و در قالب شيون و فغان و ناله و گريه و تراژدي، رخت «حماقت» بر تن فيلم نشانده است. منطقيترين سئوال بعد از اتمام فيلم همان «كه چي؟» معروف است. اين نگاه ضد انساني و ترسو و برچسب زننده به انسان، آن هم در يك «نا درام» الكي حق به جانب و بيش از حد پرمدعا، و اجرايي ادايي و بيكاركرد، رهيافتي جز «هيچ» ندارد. با بازيهاي بد و زير استاندارد، شخصيتهايي يبس و گوشت تلخ و موجسواري بيثمر روي الگويي كه ارتباطي با فهم و شناخت و درك زيباييشناسانه فيلمساز ندارد. اميدوارم ابراهيم ايرجزاد در فيلم بعدي كار خودش را بكند و اينقدر تحت تاثير روحيه «فلاكت» فيلم اجتماعي و عوامل فني فيلمش نباشد. فيلم خوب را نه زيبايي تصاوير و نورهاي رنگ و وارنگ ميسازد و نه عربده و زاري بازيگران. اصل و مبناي يك فيلم خوب، يك داستان باورپذير خوب است و نه هيچ چيز ديگر.
پويان عسگري